چرا می خواهم به موضوع توانمند سازی زنان بپردازم ؟

شاید همه چیز ازدو سال پیش شروع شد ولی مطمئن هستم که این اتفاقات از خیلی قبل تر از همون کودکی در زندگی من رقم خورد.
۱- من فرزند اول و همینطور نوه اول یک خانواده بزرگ هستم که چهار سال بعد از، ازدواج پدر و مادرم دنیا اومدم. شاید الان این مساله و حتی هر گز بچه دارنشدن زوجین خیلی عادی باشه ولی آن زمان و اون هم برای خانواده پدری من که منتظر اولین نوۀ شان بودند، اصلاٌ قابل تحمل نبود.
بهر حال بعد از ماجراهای زیاد، من به دنیا اومدم و به شدت مرکز توجه والدین، پدربزرگ،مادربزرگ،عموها وعمه هایم قرار گرفتم .شاید به خاطرتوجه زیادی که به من داشتن، باید یک دختر لوس بار می آمدم اما برعکس. تمام اطرافیان و به خصوص پدر و مادرم همیشه از من یک انتظار داشتن این که بی نقص باشم.
بهترین نمرات،بهترین رفتار،بهترین برخورد و بهترین …
برای تمام اینها تحت فشار بودم. سخت گیری و کنترل روی رفتارم بسیار زیاد بود. در نتیجه من تمام مدت در حال انجام کارهایی بودم که دیگران را خوشحال و راضی نگه دارم. اما همیشه حس می کردم کامل نیستم و این باعث می شد اعتماد به نفس و خود باوری ام از بین برود.
حتی برای انتخاب دانشگاه هم دیگران برای من تصمیم گرفتند و پدرم را متقاعد کردند که یه دختر شهرستانی نباید تهران درس بخواند و خیلی مسائل دیگه …
۲- با رفتن به خانه بخت هم چیز زیادی تغییر نکرد. فقط کنترل کنندۀ من از پدرم تبدیل شد به همسرم و چون من سالها با این سبک زندگی کرده بودم، مقاومتی هم در برابر این رفتار نداشتم. با وجود اینکه تحصیل کرده بودم احساس می کردم رفتار درست هم همین است و جملۀ مادرم برایم سند بود که {خدای کوچک زن، روی زمین شوهرش است}.
با وجود این که همسرم مرد مهربان و خوبی است اما در تمام این سالها با هر نوع فعالیتی که برای یک زن رشد فردی به حساب بیاید مخالف بود.البته که به صورت غیر مستقیم مخالفت می کرد یعنی اینقدر شرایط را دشوار می کرد، که خودم قید انجام آن کار را بزنم و این شد که تمام این سالها فقط به خانه داری و بچه داری گذشت .با این حال من همیشه درحال مطالعه بودم وعشق خواندن کتاب تنها یادگار دوران رویا پردازی های نوجوانی ام بود که همراه من ماند.
حدود ۲سال پیش بود که به دلایلی دچار افسردگی شدم و به مشاور مراجعه کردم. بعد ازجلسات متعدد مشاوره و روانکاوی، مشاور به نتایجی مثل ( وسواس نظم، مهر طلبی وطرحواره های نقص وشرم،محرومیت هیجانی،اطاعت و… ) رسید. با راهکاری مختلفی که مشاورارائه کرد، به سختی و با تلاش زیاد شروع کردم به تغییر دادن خودم وکاملا روشن است، تغییر شخصیتی که از کودکی شکل گرفته کار بسیار دشواری است.
اما مسئله ای که در بیشتر جلسات ،مشاور بر آن تاکید می کرد استقلال مالی بود و اعتقاد داشت تا در زمینه مالی مستقل نشوم، به رشد اجتماعی هم نخواهم رسید. جمله تاکیدی مشاور این بود که من (باید خزانه فکری ام را به خزانه عملی متصل کنم). این شد که نه با سرعت اما به تدریج در مسیر کسب مهارت هایی که بتوانم از طریق آن مستقل بشوم،قرار گرفتم.
اینکه من ارشد مدیریت بازرگانی داشتم اما هیچ فعالیت اقتصادی انجام نداده بودم چیزی شبیه به جوک بود و این داستان باید جایی تمام می شد.بنابراین برای رسیدن به توانمندی و کسب استقلال مالی بسیارتلاش کردم. دوران سختی را گذراندم. موانع زیادی مقابلم بود، از جمله عدم اعتماد به نفس، عزت نفس پایین، نداشتن تجربه ، عدم همراهی اطرافیان و حتی گاهی تمسخر شدن توسط دیگران .
به خاطر سختی های زیادی که کشیدم، تصمیم گرفتم به زنان دیگری که قصد دارند در این راه قدم بگذارند،کمک کنم تا خیلی زودتر و راحتر این مسیر رو طی کنند.
بنابراین، هدف من توانمندسازی زنان، استقلال مالی، مدیریت مسائل مالی و در نهایت کار آفرینی زنان است.

زهرا عربی
خرداد ۹۹